هر سال که نسیم اندوه اربعین، آرام و بیصدا، بر کوچهها و خیابانهای ایران میوزد، دلها بیقرار میشوند؛ گویی آهنگی نامرئی، گامهای عاشقان را بهسوی مقصدی مشترک هدایت میکند: کربلا. این روزها در خوزستانِ گرم و خونگرم، شلمچه و چذابه حال و هوایی دیگر دارند؛ پرچمهای سرخ و مشکی، همچون بالهای پرندگان عاشق، در باد به رقص درمیآیند و نوای لبیک یا حسین(ع) از هر گوشه به گوش میرسد؛ نوایی که حتی نفسهای داغ تابستان را هم معطر به عشق میکند.
در این مسیر شورانگیز، درست کنار ازدحام زائران، کارکنان گمرک با لباسهای خاکیرنگ و چهرههای آفتابسوخته ایستادهاند. اما این ایستادن، تنها پاسداری از مرز نیست؛ اینجا دلهایی به تپش افتادهاند که میخواهند مسیر عاشقی هموار و امن باشد. کنار خطوط طولانی ورود و خروج، تیمهای سگهای موادیاب با دقتی تحسینبرانگیز بو میکشند، دستگاههای ایکسری تازهنصبشده با نوری آبیرنگ چمدانها را میکاوند و چشمانی خسته اما هوشیار، لحظهای از تماشای امنیت زائران غافل نمیشوند.
در گوشهای دیگر، کامیونهای حامل تجهیزات موکبها، پر از پرچم و دیگهای بزرگ نذری، یکی پس از دیگری از مرز میگذرند. کارمندان گمرک، در گرمایی که آفتاب، زمین را چون آتش میسوزاند، با لبخندی آرام و گامی خستگیناپذیر، سه شیفت شبانهروزی کار میکنند. دستانشان با هر مُهر و امضای سند، راه را برای خادمانی که میخواهند دلهای تشنه را سیراب کنند، باز میکند. حتی صدای گرفتهشان که مسیر را به زائران نشان میدهد، در خود مهربانی و عشق به حسین(ع) را پنهان دارد؛ گویی اینجا، کار اداری رنگی از عبادت گرفته است.
بیش از هفتاد نیروی آموزشدیده، با دستانی پرتوان و چشمانی بیدار، پشت دستگاههای پیشرفته نشستهاند؛ اما آنچه دیده نمیشود، قلبهایی است که در زیر این لباسهای رسمی میتپد؛ قلبهایی که باور دارند خدمت به زائر حسین(ع)، افتخاری است که با هیچ درجه و منصبی همسنگ نیست.
امروز، شلمچه و چذابه تنها خطوطی روی نقشه نیستند. اینجا، مرزهای عشق کشیده شدهاند؛ جایی که کارمندان گمرک، همچون نگهبانان عاشقی، دوشادوش میلیونها دلدادهی حسینی میایستند و نقشی کوچک اما ماندگار در بزرگترین گردهمایی عاشقان جهان ایفا میکنند.
شیرین سالمی
















